خانه ای که تمام کودکی مرد در خود جا داده بود

ساخت وبلاگ

تازه راه افتاده بودم که دست کوچکم در دست پدربزرگ قدم زنان از محله قدیمی خرمشهر تا کوی شاباد در شمال شهر می رفتیم تا به خونه ویلایی که در پدرم در حلل ساختنش بود سر بزنیم
بالاخره ساخت خونه تموم شد و ما رفتیم و در اولین خونه شخصی خودمون ساکن شدیم

یه خونه باغِ زیبا با حیاطی در وسط با باغچه و حوض ابی در مرکز اون و دور تا وورش اتاق
هرروز که از خواب بیدار می شدم اولین چشم اندازم همین حیاط زیبا و باغچه و گلهای شمعدانی و میخک صورتی بود و ظهر با تابش نو شدید آفتاب گلهای ناز سرخ و صورتی هم چشم باز می کردند و فرشی از گل باغچه رو فرا می گرفت
حوض از هم زیبایی و طراوت این چشم انداز رو صد چندان می کرد
و همزمان هم نقش یک استخر کوچیک برای آبتنی ما رو داشت
در همین حیاط و باغچه کوچکش می شد عطرِ بهشت رو استشمام کرد.
جایی که وقتی تابستونهای گرم جنوب آفتاب آخرین پرتوهاش رو از روی پشت بام کاهگلی جمع می کرد زمان ابپاشی پشت بام و پهن کردن رختخواب در زیر پشه بند شروع میشد.
مثل زندگی کنونی ما همه توی یه آپارتمان حبس نشده بودیم

اون وقتها که این همه برج های بلند و اپارتمان های رنگارنگ قد نکشیده بودند ادمها به هم نزدیک تر و صمیمی تر بودند و دیوارهای بلند بینِ صورتِ ما و پنجه ی آفتابِ صبح مانعی ایجاد نمی کرد‌
همسایه ها دیوار به دیوار هم زیرِ یک سایه زندگی می کردند واقعا همسایه بودند!

زمان گذشت و همه چیز عوض شد و در آپارتمان های قوطی کبریتی حبس شدیم و حالا سایه های ما روی سرِ همسایه پایینی سنگینی می کند
از آن حیاط و حوض و گلدونای شمعدونی و میخک صورتی که دورش چیده شده بود تنها خاطره ای در ذهنم باقی مانده است.

از آن پنجره های زیبا با شیشه های رنگارنگ و مشبک که نور خورشید رو به صد رنگ تجزیه می کرد تنها تصویری مبهم باقی مانده است و پشت بام های خنک کاهگلی با بوی خاک نمناک دیگر وجود خارجی ندارند.
همه آنها به تاریخ پیوسته اند‌
تقصیرِ سنگ و آهن و آجر نیست!
ما آدم ها عوض شده ایم و مگر نه اینکه معماری نمادی از نگرش درون آدمی به دنیاست؟!

حالا يا فردا حركت مي كنم بطرف كرمانشاه...
ما را در سایت حالا يا فردا حركت مي كنم بطرف كرمانشاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : memco1397 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 18:52