Monday, November 19, 2018
شب یلدای رویایی
و دوباره شب فرا می رسد
پائیز است و روزهائي كه بآرامی کوتاه می شوند ... تا بلندترین شب سال را رقم بزنند
تا مرا به یلدا برسانند
دوباره شب است...
و منو انتظاري كه پایانی ندارد
بادهای سرد پائیز وزیدن گرفته اند
و دلم آغوش گرم تو را می خواهد
دیرگاهی است بجای ترنم خنده هایت ...
موسيقي دلگیر سكوت در اتاقم حکمفرماست
رفتی و من همچنان درتب دوری
می سوزم .
دلخور از این همه بی وفایی
از این همه بی مهری
آه نمی دانستم در پشت آن سینه بلورین
قلبی چون سنگ سیاه نهفته است !
شبانگاه با خیالت چشمان را می بندم
تا رویای دیدنت دوباره در اعماق ذهنم جان بگیرد
کجا رفته ای ؟
همه کوچه های سرد و خزان زده پاییز را
قدم میزنم
با یادت ...
کوچه های شهر را
پرسه میزنم
به شوق ات
شاید دوباره
نشانی بیابم
ازآن دوچشم سیاه مغرور
و عطر دلاویز گیسوانت را
دوباره حس کنم
یادت هست
وقتی از ته دل می خندیدی
آن خنده های کودکانه و گرم
یادم هست
آن دست های کوچک و مهربان و گرم
راستی کجاست :
نجواهای عاشقانه ات
و ترانه های کودکانه ای که می خواندی ؟
تویی که روزگاری همنوای قلبم تنهایم بودی
و شبهای سرد زمستان
یادت هست
شب یلدای رویایی
کجای این شهر گم شده ای ؟
کجای این قصه ی نا تمام من ؟!
...............م.ت 28 آبان ماه 1397 – ممکو
حالا يا فردا حركت مي كنم بطرف كرمانشاه...
ما را در سایت حالا يا فردا حركت مي كنم بطرف كرمانشاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : memco1397 بازدید : 117 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 6:42